بسمه
مومن در هیچ چارچوبی نمیگنجد!
دیروز با اینکه خیلی خسته بودم، بعد از کلاس رفتم یه تعدادی کتاب خریدم و چن تا سی دی...
داشتم فکر میکردم به این مساله که، آدم تا وقتی که به اصطلاح دستش توی جیب خودش نیست، قدر پول رو نمیدونه... (معمولا... شاااید استثنا هم باشه این وسط البته)
خیلی حس خوبیه حقوق که بهت میدن!
یادمه اولین حقوقی که بهم دادن، 15 تومن بود که بخاطر تایپ چند تا مطلب و پیاده کردن یه فایل صوتی بود. حس خوبی بود...هنوز یادمه...!
حس عجیب و دوست داشتنی، اینکه مثلا فردا صبح بری حسابتو چک کنی و ببینی 15 تومن توش هست :دی
بعدها هم البته حقوق هایی که برای کارهام گرفتم بیشتر شد و تازه اون موقع بود که فهمیدم اگر واقعا کسی بخواد پول در بیاره میتونه!
مثلا یادمه همش به دوستام میگفتم که من کار میخوام و اینها... همین کار تایپ اولیش بود و بعد متن نوشتن و امثالهم...!
اوایل فکر میکردم نوشتن که کار خیلی راحتیه ولی بعدا که چند بار انجام دادم دیدم نه همچینم نیست :دی
ولی فهمیدم که : " به اندازه ی تمام انسان ها راه هست برای کار کردن و پول در آوردن " :دی
نوشتن کلا خیلی خوبه برای تقویت قلم و اینا و بعدشم دیگه نویسندگی ...
داشتم فکر میکردم تا الان کارهای مختلفی رو تجربه کردم و این رو دوست دارم ... تجربه ی شغل های مختلف خیلی خوبه! (تجربه ی درس خوندن توی رشته های مختلف رو هم دوست دارم البته:دی)
پ.ن:
شاید حتی تر مصداق "مومن در هیچ چارچوبی نمیگنجد" من هم باشن اصلا :دی
بخصوص وقتی که فقط بخاطر روخونی متن فصل اول پایان نامه ی سوتک! از این سر تهران، رفتم اون سر تهران! هرچند باورش نمیشد، هنوزم نشده فک کنم ولی خواستم باور کنه که "مومن در هیچ چارچوبی نمیگنجد" :دی